زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلام الله علیها
عقل، وامانده شد و پرسشِ احوالم کرد به خـدا عـشقِ عمو بود سبکـبـالم کرد غربت اوست که تبدیل به این حالم کرد آنکه با جامِ مِی اَش مست، همه عالم کرد مست، بی دست شود، میکده بی سر خواهد دل در این راه فـقـط یـاریِ دلبـر خواهد دلِ عـاشق، سپرِ فـاصله خواهد چکند دفعِ تیـرِ سه پرِ حـرمـله خواهد چکـند طالبِ وصل، دگر حوصله خواهد چکند با گرفـتاریِ یک، قـافـله خواهد چکـند گر چه از مـادریِ عـمـۀ خود مـمـنـونـم کـربـلایـی شـدنَـم را بـه عـمـو مـدیـونـم عـموی بی کـس و تنهام مرا می خواند سیـد و سـرور و مـولام مرا می خواند یک طرف غـربت آقـام مرا می خواند یک طرف وعـدۀ بـابام مرا می خواند هـمـه دارنـد بـه لـب ذکــرِ ابــاعــبــدالله و عـمـو خـوانـد مـرا، گـفـت بیا عـبدالله وای عمه! بخدا خـون عمو ریخته شد نیـزه ها از همه سو با تنَش آمیخته شد خاک و خون از تَهِ گودال برانگیخته شد تا رسیدم به عمو دست من آویخته شد سـپـرِ جـان عــمــو در وسـط عــدوانــم مـن پـریـشـانِ عـمـو، زیـر سُـم اسـبـانـم عمه جان بهرِ عمو نَه بَر و بازو مانده نه سر و صورت و نه گیسو و اَبرو مانده نه مُـچِ دست، وَ نـه دنـدۀ پهـلـو مـانده نه به جانِ علی اکـبـر سرِ زانـو مانده هرچه ضَربَست من از جان عمو میگیرم دشـمـنـم گر نَـکُـشـد از غـم او می میـرم تشنه را آب دهند، ضربه زدن یعنی چه بوسۀ نـیـزه به دندان و دهن یعنی چه کُشتن و اینهمه خوشحال شدن یعنی چه کَـنـدنِ پـیـرهـنِ پـاره ز تن یـعـنی چه عـمه جان وقـتِ اسیـریـست مهـیا بشوید بعد از این شاهد خون گریۀ زهرا بشوید |